یادداشتهای روزانه

ساخت وبلاگ
 از دیشب برف حسابی باریده بود و سوز میومد صبحی .منم گفتم امروز پیاده میرم تا خود پل مادر..وبه یاد زمستونایی که پیاده رفتم .چون مسیر محله ما یه جوریه فقط اتوبوس های ما میان این طرف براهمین نباید تو این مواقع منتظر شد!چون نمیان ..باید تا خیابونی که اصلی اصلی هستش پیاده رفت.اتوبوساای مسیرای مختلف ازونجا رد میشن..منم صبحونه خوردم وشال وکلاه کردم و راه افتادم...ساعت8ونیم بود رسیدم.خوب شد دیر رفتم .جلوی دفترو هم تمیز کرده بودهمسایه بالایی!!مچکرم! رییس هم دیر اومد ولی دید وقتی اومدم دارم کارامو انجام میدم .نشست تا اگهی هارو تایپ کنم و یه کم این ور اون ور رفت کارای بیرونشو انجام داد وبرگشتنی منو رسوند..برف 30 سانت باریده .خدارو شکررش باشه .اونقد از ته دلم خوشحاالم که نمیتونم وصفش کنم..همه جارم از دیشب نمک پاشی کرده بود شهرداری البته خیابون اصلی محله مونو .برف سبکی هستش .بامید خدا یه افتابی هم از فردا صبح دربیاد بیشترشون آب میشن..اومدم دیدم طبق معمول برفارو روبروی پارکینگ ، پارک!! کردن...دیدم برف سبکه گفتم دست به کار شم تمیز کنم اینارو اگه بمونه  سنگین میشه ویخ میبنده.خدایا شکرررر.امر یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 17 بهمن 1395 ساعت: 12:33

از صبح یه آفتابی زده بود که نگوو.ولی خیلی سرد بود . همینجوری تو خونه استراحت کردیم و هنوز خسته خابیدنم.گاها میگم وقتی ادعای دوز پسری میکنه پس باید همه چی آشکارا باشه ..بلانسبت مشکل جسمی و ظاهری ومنکراتی نداریم که !امیدوارم نداشته باشیم!!! یه جوراایی هی میگفتم به روش نیارم وهی هر روز سلام خوبی در تلگرام!سلام خوبی شد برامن دوز پسری! اقا ازین به بعد هرکی باهاتون دوروز یکبار یا هر روز سلام علیک کرد دوز پسر محسوب میشه ملت .هواستون باشه!! من هم گفتم ببینم گفته اش در حد چیه ! میگم فشارم افتاده! میگه تنهایی بیام!میگم من رو با تو میبینن تنها نیستم!! میگه منو با تو ببینن زندگیم از هم میپاشه !! گفتم منم مجردم منو با تو نبینن.یه تفکری دارم که بهم میگه اگه کسی خاست باهات باشه همونطور که تو مردونه پای همه چیش وایسادی باید اونم بایسته!!دیده بشم و دیده نشمووو.برا من دوز پسری نمیشه!من بخاام غلطی هم انجام بدم با کسی سرمو بالا میگیرم و میگم با این غلط کردم...دزدکی وپنهونی برا من فایده نداره .بچه بازی نیست که .یا 14 سالم نیست که بگم حالا بذار با این خوش!! باشیم( منظور سلام علیک تلگرامیشه هااا، ولاغیر)وقتی یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 17 بهمن 1395 ساعت: 12:33

واما دیروز ؛ صبحی زود بیدار شدیم و کلی خوشجل موشجل شدیم و ناهارو هم آماده کردیم و رفتیم علوسی.منم یه دونه کلاه گیس سرم گذاشته بودم وحسابی تیپ زده بودم.دیگه چون خانوما فقط دعوت بودن منو مادرو خاهری سوار ماشین شدیم و بدو که رفتیم وهرکی رو که انتظار دیدنشو نداشتیم بیرون دیدیم!!! مثلا گفتیم سرظهر کسی مارو بیرون نمیبینه !!! تالارهم تموم طایفه جمع شده بودن و حسابی ترکوندیم  ومثه عروسی ندیده هااا .تا تونستیم  رقصیدیم .جبهه دومادو خالی نذاشتیم. فقط بخاطر اینکه فامیل دومادیم هی رفتم وسط چرخیدم تا نگن اینا  فامیل ندارن !!خخخخخخخخخ... آخر عروسی معمولا میگن دخترای دم بخت بیان وسط تا از عروس گل بگیرن!!آقا همه خانومها!!! چه بچه دار چه نوه دارررررر!!همه ریختن  وسط!! عروس ماهم اومد ( باماهان کلی عکس گرفتیم؛ اونروز میگه عمه با اون لباس آبیش خیلی خوشجل میشه!!منم گفتم میپوشم پیشش!حالا که بچمون دوس داره ولی یادم رفت اون لباسو با خودم ببرم..مامان میگه ماهان میخااس تو اون لباس ببینتت هاا!!میگم عیبی نداره میاد خونه ؛ توی خونه میپوشم براش!!)  خلاصه عروس ماهم اومد وسط ووقتی داشتن گل پر یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

سال 89 بود همین 19 دی که خبررسید یه هواپیما از تهران به مقصد ارومیه نزدیکیای فرودگاه سقوط کرد .خیلی غم انگیز بود ...فاجعه ای بود موندگار شد .سال 89 تو یه روزنامه دیگه بودم.چون کارم دفتری هستش نمیتونم مثه خبرنگارا بیرون برم ..مگر اینکه لزومی پیدا کنه .مریم یادش رفته بود دوربین ببره .دیدیم کسی تو دفتر نیست گفتن بدوبدو برو .دلم میخااس برم و شریک غم بشم تو مراسم تشیع .خیابونا انگار راهپیمایی بود همه جمع شده بود جلوی دادگستری تا تابوت اجسادو بیارن بیرون .یه ماشین 18 چرخ شایدم بزرگتر اگر اشتباه نکنم ( دقیق یادم نیست تعداد) .توی اون انبوه جمعیت که همه گریون ونالون بودن انگارکه فوت شده ها از جون و خونشون باشه.منم نتونستم خودمو کنترل کنم .بغضم ترکید وقتی کامیون تابوت ها رو دیدم.هلال احمری ها هم بالای تابوت ها ایستاده بودن.دادگستری برام معناهای زیادی داره بچه که بودم کلی با مامان از پله هاش بالا رفتم و با همه بچگی هام خاستم بدونم که چرا پدرم فوت کرده ..چرا بابا ندارم..حرفای خیلی خیلی عجیبی شنیدم.حالا چون وبلاگمه نمیخام بیشتر توضیح بدم ولی پدرم به ناحق رفت.وقتی چشمم به اون ساختمون میوفته همش به پ یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

دیروز صبحی مثه همیشه رفتم سرکار و با وجود دردهای شکم و زانو ؛ واینکه میدونستم با خوردن ناپروکسن معده درد پیدا میکنم ! خلاصه یه دونه با استرس خوردم و به کارام ادامه دادم.کلی آگهی مونده بود رو دستم .کارامو انجام دادم  و سرظهری با خستگی و درد بدنم راه افتادم. یه صدایی از ماشین میومد اول توجه کردم ؛ بعدش گفتم شاید ماشین گرم نشده و راه افتادم ازونه .دیگه مدل نانازم فرسوده اس دااا.کاریش نمیشه کرد.بی تفاوت شدم به صدا.دیدم خیابون خلوته گفتم بذا با دنده 4 برم ببینم چشه .(بذار گلوش باز بشه) خدارو شکر که خیابون خلوت بود .یه صدااایی از ماشین بلند شد و همزمان فقط تونستم بکشم گوشه خیابون چون فقط تونستم ترمز بگیرم !!!کشیدم کنار و انداختم دنده یک .دیدم همون صدا داره میاد.خاموش کردم و انداختم دنده یک ودوباره روشن کردم وبازم نشد.زنگیدم به داداش اونم کاری رو گفت که من انجام دادم .حدسم صفحه کلاجش بود ولی قبلا اینجوری نشده بود .نگو صفحه کلاج بریده !!!خلاصه  علی کار داشت وصبرکردم تا بیاد .اومد دیدیم هیچ جوری نمیشه .ومنم حالم اصلا خوب نبود وفقط میخاستم بخابم...منو رسوند خونه گفتش به یدک کش بزنگم بی یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

از دیروز یه حس دلتنگی یایه حس تنهاایی سراغمو ول نمیکرد!! هفته پیش به علت مریضی خودم و مریضی ناناسم (ماشینم) دلگیربودم .واینکه دوباره حس کردم  برای کسانی که ارزش قائل بودم !چقدر بی ارزش تشریف دارم.!واقعا درسته که آدما هم تاریخ انقضا دارن...نمیگم من به همه ارزش میذارم یا به هیشکی بی احترامی نکردم، ولی یه تعدادی هستن که تو زندگیت دوست داری مارک داشته باشن( یعنی یه ستاره بغلشون باشه ؛ برای دلگرمی)  اما خدا بهترین دلگرمیه ....بامید خودش ستاره ای دارم بغل اسمم که هوامو داره و نظرش بهم همیشه هست....ولی خب هی باخودم کلنجار رفتم ودیدم قانون طبیعت آدما اونجوری که ما میخاییم نوشته نشده...دلم همش میخااس برم پیش آقاجونم.سرظهری بازکلی کار ریخت رو سرم و دیدم تاریخ همشون بایدبرا شنبه بخوره! هفته پیش هم دیدم نسرین هی رو مخم تشریف میاره !!تقریبا باهاش کات کردم!ارزش صمیمی شدن رو نداره .من خودم هزار تا مشکل دارم ولی میبینم سرصبح اونم ساعت 8 صبح میزنگه از پول اب برق . گاز مشترکش با همسایه مستاجر بالاییش میگه!بعد یه جوراایی تو زندگیش دودوتا چهارتا نداره ..همش دنباله کاره ولی نمیتونه پیدا کنه. روز یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

دیروز عصری که ماهان پیشم بود؛ خاله کوچیک مامان اومد.خیلی با محبته ؛ خلاصه داشت منو شوهر میداد!!خخخخخخخخخ...یه دعانویس میشناخت که کارش خوبه..کلی گفتیم و خندیدیم.همیشه میگه باید تو عروسیت برقصم ها خاله!!منم گفتم خاله میخای برقصی بلندشووو!!شک کرده بود .میگه خبریه!؟ کلی خندوندمش.یه جمله ای گفت دم در بمن  که،دوبه شک شدم.گفتش خاله ایشالاه بیام خونه خودت!منم گفتم خاله از جایی شنیده یا به دلش!افتاده!چیزی نگفتم بحثو باز نکردم  اصلا.تعداد کمی بدونن که خونه دار شدم بنظرم کافیه ..امروز عصری از مامان پرسیدم گه گفتش اره من گفتم بهشون! بیخیااال .راستش نمیخاام از فامیلا کسی بدونه ..اینجوری بهتره..امروز سرظهری خانوم محمدی زنگید .قرار شد ناهارو باهم باشیم..میگه تا گفتی دلم تنگ شده پاشدم اومدم هاااا...خیلی مهربونه..دوس دارم یه روز مثه اون مستقل بشم..رفتیم محل کارش و ناهار خوردیم و حرفیدیم تا اینکه شریکش یا همون همکار کانون تبلیغاتیش اومد اقای جاوید..میگه هم سنته ها آقای جاوید!! وقتی دیدمش یه تبارک ا... احسن الخالقین برا خودم فرستادم!!!یعنی من جای دخترش همین میشدم!چقد جوون موندم!بزنم به تخته..خو یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

دلم نمیاد بنویسم !ولی ننه ام حقشو ازم میخاد!! به خودم و پدرم توهین کرد !به یتیمیم  توهین کرد!!به زندگیم توهین کرد! به مال و اموالم توهین کرد.!به اینکه زیرمو پرکرده! به اینکه بزرگم کرده توهین کرد! خوبه خدا نشده!!!همه رو روزی صدبار له میکرد!!! بسلامتی اولین نفریه که چشم نداره ببینه هم خونه دارم !هم زمین دارم !هم ماشین! خدا سلامتی بده بهش....خدایاا بازم شکرررررررررررررررررررر. داغونم الان هاااا.ولی تورو دارم برام کافیه ....قوربونت برم اوستا کریم... نمیدونم منطقیه یا نه ولی به سرم زد خونه رو ترک کنم... یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

امروز از صبح هوا آبی وآفتابی بود .رییس رفته بودشهرستان .قرار بود پسرش !بیاد کمک!منم گفتم بیاد یه دور کوچولویی میزنم  بیرون.تا یه مقدار اکسیژن به سرم برسه.تا فکرامو جمع کنم بیشتر.برای روزایی که ترسی ازشون ندارم بامید خدا...فقط ترسم ننه ام میباشد.نمیدونم اسمشو باید ترس بذارم!لرز بذارم! وقتی حق نداری بادوستت بری بشینی 2 کلمه حرف بزنی!معنیشو نمیدونم چی بذارم.وقتی آفتاب غروب کرد نبایدبیرون باشی رو نمیدونم اسمشو نگرانی مادرانه بذارم...(البته این برا من هست برا دختر دهه هفتادیمون که دانشگاه داره همچین جریانی نیست؛بالاخره دانشگاه رفته و دیر میاد دیگه ؛ولاغیر) وقتی نمیتونی راحت بگی من با فلان دوستم (دوست دخترهااا؛ فکرای بد نکنین هاااا) میخام برم بیرون یا میخام برم 2کلمه باهاش حرف بزنم ؛ وقتی ساعت کاریت باید دقیقا همون دقیقه تموم بشه!! وحق نداری بیشتر ازون تو محل کارت باشی!(البته مامانم نه ازمحل کارم خوشش میاد دیگه!نه از حقوقی که میگیرم!احتمالا حقوقم کمه ودوس نداره!) اینها همه معانی جز نگرانی و دلواپسی و استرسهای مادرانه داره! وقتی برای من استرس داری!!باید بیشتر از من برای دختری که 13 سال ا یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

بنا به گزارش هواشناسی بارش برف داشتیم ودیروز هوا کاملا صاف بود .شبم آسمونو دید زدم دیدم هوا تقریبا صافه.صبحی گفتم اگه بباره با اتوبوس میرم سرکارتقریبا باریده بود ولی برف آبکی بود تا اینکه من خاستم ماشینو از پارکینگ دربیارم در عرض 15 تا 20 دقیقه به برفی بارید که فقط دعا دعا کردم که راحت برسم محل کار.اصلا چشم چشمو نمیدیدمنم ساعتی که میام سرکار هواتاریکه تا 8 بشه ویکم اونورتر هوا رنگ و رخش باز میشه . دوبار ماشین لیز خورد ولی نه به اون شدت!لیز کوچیک...به زور میشد با دنده 2 حرکت کرد.تا رسیدم سرکار دیدم آسمون یه لحظه روشن شد و ابرای نانازبرفی رفتن کنار!به نظرم چون تو قسمتهای مواصلاتی و جاده ها میباره براهمون یهویی میبینی یه لحظه پاشید!!!( بنظرم هواشناس خوبیم!!خخخخخخخخخخخ) خلاصه یکم معطل شدم دیدم به به چه هوای نرم و لطیفیه سرصبحی..گفتم پیش بسوی بانک!! رفتم 2ونیم تومنو سپردش کنم منتها باید 6 ماهه میشد چون تا 6 ماه دیگه لازمش دارم برا رهن مستاجر...واینکه فقط خداااا میدونه وقتی پس اندازامو جمع میکنم تو دلم چی از خداا میخاام...درمورد وام هم پرسیدم که گفتش حداقل 5 میلیون باید قرض الحسنه بذاری تا ب یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

دیروز عصر که از بیرون میومدم  نون باگت خریدم.تازگیا بدجور علاقمندشدم بهش! زیاد خریدم ماهان هم پیش مابود عصری .برااونم گذاشتم تو کیفش تا با صبحونه لقمه بگیرن براش.. م عصری تو تلگرام بهم پی ام داد که فردا میام پیشت  تا ببینمت!!منم یادم رفت بگم مگه خودت نمیگی مارو باهم میبینن!!!من تمومش کردم ولی اون تموم نمیکنه!البته مشکلی نیس هر از گاهی سلام چطوری  بفرسته تو تلگرام..نوشته بود دلم پوکید فردا میام میبینمت!منم زیاد اهمیت ندادم .فقط نخاستم بنویسم که منو با تو میبینن به فرموده خودت!! بهرحال منو با اون ببینن یا اونو با من!! جای اشکال داره دیگه از نظر اون!البته این دیده شدن پرخطریش به این بود که 40-50 روز پیش من برا خرید لباس میخاستم باهم بریم که احتمالا واسه خریدن لباس منو با اون میدیدن!!!بقیه موارد بنظرش دیده  نمیشیم!! من دوماهه با ایشون تموم شده کامل واتمام حجتهای داده شده باخودم انجام دادم و از ذهنم خارجش کردم!!کسی که تو خوشی وناخوشی من نیست !تو دارو نداره من بازم نیست!! دیگه بهتره حرفشم نزنم چه برسه که به ذهنم خطورش بدم.خلاصه منو مشتاق !دیدار کرد!دروغ چرا یاد ایام جوانی یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

داره برف قشنگی میباره ؛ تا صبح فک کنم همه جا قفل میشه ؛ شکرش باشه ..صبحی داشتیم در مورد باریدن میحرفیدیم .منم طبق تجارب چند ساله ام گفتم اگر بباره به اون صورت رو زمین نمیشینه! ولی انگار تجارب چندساله ام یه مقدار درست از آب درنیومد!شکررش باشه هااا.هرچقد بباره نعمته بزرگیه که ناشکری اصلا درست نیست.امروز در حد لالیگا حافظه ام به هم ریخته بود..چندتا اگهی برام ایمیل کرده بودن ؛ منم فک کردم فردا16بهمن هستش! یکم به مغزم فشار اوردم بعدش فهمیدم !!خدا بخیر کنه...ننه ام مثه عقاب تیزپا نیگام میکنه! چقدر قشنگ میتونه ببخشیدددددددددد ! برینه به تموم مادرونگیش و من هم چقد زود از چشمم میوفته و یاد سه سال و اندی میندازه!اصلا هنر خاصی داره ! وقتمی میگم نمیخورم! چرا نمیخوری!؟ وقتی میگم نمیرم!/.چرا نمیری!دلیل سند دار و با مدرک میخاد هاااا!!! چرا نمیمیری!؟ نمیدونم که حتما وقتش نرسیده!!خخخخخخخخخ.. میگه گردو وکشمش بخور؟ میگم نمیخورم ! همچین با غضب نیگاه کرد! چراااااااااااا نمیخوری!؟؟؟؟  نمیدونم دست خودم هست یا نیست ولی هنرمندانه داره از چشمم میوفته ودارم به این فک میکنم که چراا مادری کردن هااااااااش داره یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52